سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من )
 
قالب وبلاگ

3- تا جایی که به خاطر دارم اولین نمایشگاه کتابی که دیدم نمایشگاه کوچکی بود که به همت شهید عزیزالله عسکری و دوستانش در سال 1360 در مدرسه ی قلعه آقاحسن برپا شده بود ، از آن نمایشگاه مطلب خاصی به یادم نمانده ، جز اینکه نمایشگاه را در گوشه ای از مدرسه بر پا نموده بودند و البته چند سوالی که از آن شهید عزیز و دوستانش در رابطه با کتاب و همچنین مسائلی که در شهر می گذشت پرسیدم . راستش این اولین و آخرین دیداری بود که با ایشان داشتم چون ایشان بعدها به جبهه رفتند و در سال 62 به فیض عظمای شهادت رسیدند.


[ پنج شنبه 93/8/29 ] [ 11:7 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

2-  اولین کتاب غیر درسی را در کلاس چهارم ابتدایی از معلم خوبم جناب آقای اسکندری گرفتم کتابی با عنوان « سرزمین من ایران » در کلاس سه نفر درسمان از بقیه بهتر بود ، آقای اسکندری به همه ی بچه های کلاس کتاب غیر درسی داد ولی کتاب ما سه نفر فرق می کرد ، مدرسه ی ما در منتهی علیه روستا و در کنار باغهای روستا بود و بچه ها زنگ تفریح می توانستند به باغهای مجاور بروند ، با چند تن از دوستان در کنار دیوار باغی کتاب را می خواندیم که یکی از دوستان دیگر از پشت دیوار ناگهان در بین پرید و حسابی ما را ترساند و این خاطره را برای همیشه در خاطر ما ماندگارکرد ، البته در آن سالها غیر از کتابهای درسی ، کتابهای اکابر و کتابهای سالهای گذشته که تغییر کرده بود و هم از کتابهای ما بزرگتر بود و هم عکسهای جالبتری بود برای ما جالب بود .

 


[ سه شنبه 93/8/27 ] [ 10:35 صبح ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

 

1-      کتابخواندن را بصورت حرفه از حدود سالهای 1359-  1360 شروع کردم از کتابخانه ی عمومی بهزیستی روستای قلعه آقاحسن شهرستان زاوه (تربت حیدریه ) ، وقتی که دانش آموز مدرسه ی راهنمایی شهید نواب صفوی بودم ، کتابهای متنوعی از نویسندگان آن روزها که بیشتر از دیگران کتابهای محمود حکیمی را می خواندم ، اولین مقاله ام را هم در همان دوران نوشتم و در یکی از مناسبتهای انقلاب اسلامی در جمع مردم خواندم که مطلبی بود در باره ی مسلمانان افریقا بر گرفته از کتابی از همین نویسنده ، و از همان ایام بود که کتاب شد نه تنها بهترین دوست من که بهترین عشق من ، چه بسا دوستانی که مرا ترک کرده اند و چه بسا عشقهایی که کهنه شده اند ولی کتاب این عشقی که نه می توان عشق زمینی اش خواند و نه عشق آسمانی و هم عشق زمینی است و هم عشق آسمانی هیچ وقت مرا ترک نکرده و یار غار و دوست غم و شادی من بوده و اگر بگویم به کتاب معتاد شده ام و در تقریبا سی و پنچ سال گذشته روزی بیش از پنجاه صفحه مطالعه داشته ام اغراق نکرده ام ، به عبارتی حدود 640000 صفحه که اگر متوسط هر کتابی را 200 صفحه در نظر بگیریم حدود 3200 کتاب و در کنار آن کتابها و جزوات درسی و مجلات و روزنامه های مختلف و کتابها و مقالاتی که نوشته ام که بقول مرحوم فروغ فرخزاد آنچنان می خواندم که سرریز می کرد و این نوشته ها سرریز همان خوانده ها می باشد و هر کتابی را که می خواندم اگر امانت نبود در پایان آن تاریخ مطالعه را یادداشت می کردم مثل آخرین کتابی که خوانده ام کتاب « ایران در سپیده دم تاریخ » نوشته ی جورج گلن کمرون و ترجمه ی حسن انوشه می باشد که در پایان آن نوشته ام « پایان مطالعه جمعه 13/آبان/93 مشهد مقدس » لازم به یادآوری است که از دوستان و حتی عشقهای آدم خاطرات تلخ و شیرین زیادی می ماند ولی کتاب دوست و عشقی است که خاطره ی تلخی از خود بجا نمی گذارد مگر بعضی وقتها با بیان رنج دیگران   و من بر آنم که شروع آن همزمان با هفته ی کتاب سال 1393 می باشد ا ز رابطه ی سی و چند ساله ی خود با کتاب  بنویسم وخاطرات این دوست مهربان را در این مکتاب ، مکتوب نمایم اگر توفیق رفیقم شود ... انشاءالله

 


[ دوشنبه 93/8/26 ] [ 1:30 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 45259