سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من )
 
قالب وبلاگ

 

وقتی کتابی را ورق زدی

و مست و مدهوش شدی

تعجب نکن

چون نویسنده برای هر کلمه اش

باید شبی نخفته باشد

و برای هر جمله اش

روزی اندیشیده باشد

و برای هر ورقش

شاید بیش از شیشه ای عرق ریخته باشد ... !

 


[ یکشنبه 95/9/21 ] [ 9:27 صبح ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

دل به دریا می زنم با شوق دلداری که نیست 

بوسه باران می کنم در خاطرم یاری که نیست

می برم دسته گلی زیبا به رسم عاشقی

می کنم تقدیم معشوق سزاواری که نیست

چشم براه کودکی زیبا به زایشگاه عشق

می نشینم در کنار تخت بیماری که نیست

شور می گیرم و می خوانم به آواز حزین

با صدا و نغمه های نازک تاری که نیست

سالهاست بر دوش دارم این سر سنگین را

 می کشانم در خیالم سوی آن داری که نیست

روز روشن با چراغ در شهر می گردم ، حیف

در پی خود ! در پی انسان بیداری که نیست ...

 


[ جمعه 95/9/19 ] [ 3:24 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

 

هیچکس آخر نفهمید این من دیوانه را

هرکسی جوری نگه کرد خانه ویرانه را

نیستی و هستم ، چه بودی در نبودت ای عزیز

عاقبت ویران نمایم از غمت این خانه را

کاشکی بودی و بودم در کنارت شادمان

کاشکی بودی و می دادی صفا کاشانه را

جان من برگرد که جانم بی تو از دست می رود

ای خدا از من بگیر جانم ، مگیر جانانه را

خال تو چون دانه بود و زلف تو چون دام دل

پای در دامت نهادم تا بچینم دانه را

آشنا بودیم ولی بیگانه ای از ره رسید

کودکی کردی پسندیدی تو آن بیگانه را

دیدی آخر دل نباید بست به هیچ بیگانه ای

پس بیا هرچند دیر ، تیمار کن این دیوانه را

            23/1/95 بیدوی

 


[ یکشنبه 95/9/14 ] [ 8:19 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 47154