سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من )
 
قالب وبلاگ

  با داغ و درد !

خلوت

این روزها حسابی سرگرم مطالعه هستم و هر چه بیشتر می خوانم بیشتر می دانم که نمی دانم و اینکه چقدر در وادی خواندن عقب هستم و چقدر کتاب ناخوانده و نانوشته دارم ، هنوز کتابی را بدست نگرفته که در همان کتاب  با کتابی دیگر و یا شخصیتی آشنا می شوم که مشتاقانه بدنبال آن یا در کتابخانه آستان قدس رضوی و یا در اینترنت می گردم و حداقل اطلاعات را در باره آن کتاب یا آن موضوع یا شخصیت کسب می کنم ، گفتم اطلاعات و هم اکنون که این مطالب را می نویسم ، در حال مطالعه ی مقاله ی « اطلاعات مخلص و مخلص اطلاعات » مرحوم دکتر باستانی پاریزی از کتاب ( گرگ پالاندیده ) هستم ، ضمن اینکه امسال بعنوان روز پدر فرزندانم کتاب ( درد ) صادق کرمیار را به من هدیه نمودند که حداقل از دوجنبه برایم ارزشمند و با روحیاتم سازگار است ، یکی نام کتاب « درد » که نشان دردمندیم ! می باشد و دیگر موضوع آن « دفاع مقدس»  که عشق و کار و زندگی من است و همچنین نمی دانم در یکی از برنامه های تلویزیونی بود یا مطالب اینترنتی که باکتاب ( گذر از رنجها ) ی الکسی تولستوی آشنا شدم و هنگامی که برای آن در قفسه های کتابخانه بزرگ آستان قدس رضوی می گشتم ، چشمم به کتاب ( خلوت خیال ) برگزیده غزلیات و ابیات صائب تبریزی - به کوشش استاد قهرمان ، افتاد و... برای شناخت بهتر هر کدام از این آثار باید آنها را خواند و حال که فرصت نقد و نظری بر آنها ندارم حداقل هر از چندگاهی نامی از آثاری که می خوانم برده و جرعه ای از این ابریقها ! نثار تشنگان وادی مطالعه نموده باشم ....   و اینک جرعه ای از ابریق عشق صائب :

 با داغ عشق ، شعله ی غیرت نمانده است            گرمـی در آفتاب قیامت نمانده است

گردیـده است ابـر کف ساقیــان سراب            در گوهر شراب سخاوت نمانده است

خضر آب زندگـــی به سکندر نمی دهد            در طبــع روزگار مروت نمانده است

آفـاق را تـزلـــزل خاطـر گرفته است              آرام در بهشت  قنـاعت نمانده است

یک اهل دل که مرهــم داغ درون شود             در هیچ شهر و هیچ ولایت نمانده است

بیچاره ای که رم کند از خود ، کجا رود ؟              آسودگی به گوشه ی عزلت نمانده است

خرسنـد نیستیم که خامـش نشسته ایم             ما را دمـاغ شکر و شکایت نمانده است

پیداست چیـست حاصل آینده ی حیات              از رفته چون به غیر ندامت نمانده است

مــوی سفید ، مشرق صبح ندامت است              صائب به توبه کوش که فرصت نمانده است*

*: خلوت خیال ، غزل 62ص 93    

 


[ جمعه 94/2/18 ] [ 4:43 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ ]

1- بی قرار

دیروز ... نشانت

امروز ... صدایت

فردا ... قرارت

راستی تا فردا چند روز دیگر است ؟

خیلی بیقرارم ...!

2- شهاب

aihf

چون شهابی در شبم تابید و رفت           «ناله دردهای» مـــرا نشنید و رفت

ساده بود و مهــــربان مثل خودم !          درد من را خـــوب می فهمید و رفت

مـانعش امـا نمی دانـــــم چه بود            آتشی  را بر تـبـــــــــم پاشید و رفت

در تماس آخرش دیــــــــدم چو نی            از جــدایی هــــــا  می نالید و رفت


[ سه شنبه 94/2/15 ] [ 11:40 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 45481