در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من ) | ||
1- کتابخواندن را بصورت حرفه از حدود سالهای 1359- 1360 شروع کردم از کتابخانه ی عمومی بهزیستی روستای قلعه آقاحسن شهرستان زاوه (تربت حیدریه ) ، وقتی که دانش آموز مدرسه ی راهنمایی شهید نواب صفوی بودم ، کتابهای متنوعی از نویسندگان آن روزها که بیشتر از دیگران کتابهای محمود حکیمی را می خواندم ، اولین مقاله ام را هم در همان دوران نوشتم و در یکی از مناسبتهای انقلاب اسلامی در جمع مردم خواندم که مطلبی بود در باره ی مسلمانان افریقا بر گرفته از کتابی از همین نویسنده ، و از همان ایام بود که کتاب شد نه تنها بهترین دوست من که بهترین عشق من ، چه بسا دوستانی که مرا ترک کرده اند و چه بسا عشقهایی که کهنه شده اند ولی کتاب این عشقی که نه می توان عشق زمینی اش خواند و نه عشق آسمانی و هم عشق زمینی است و هم عشق آسمانی هیچ وقت مرا ترک نکرده و یار غار و دوست غم و شادی من بوده و اگر بگویم به کتاب معتاد شده ام و در تقریبا سی و پنچ سال گذشته روزی بیش از پنجاه صفحه مطالعه داشته ام اغراق نکرده ام ، به عبارتی حدود 640000 صفحه که اگر متوسط هر کتابی را 200 صفحه در نظر بگیریم حدود 3200 کتاب و در کنار آن کتابها و جزوات درسی و مجلات و روزنامه های مختلف و کتابها و مقالاتی که نوشته ام که بقول مرحوم فروغ فرخزاد آنچنان می خواندم که سرریز می کرد و این نوشته ها سرریز همان خوانده ها می باشد و هر کتابی را که می خواندم اگر امانت نبود در پایان آن تاریخ مطالعه را یادداشت می کردم مثل آخرین کتابی که خوانده ام کتاب « ایران در سپیده دم تاریخ » نوشته ی جورج گلن کمرون و ترجمه ی حسن انوشه می باشد که در پایان آن نوشته ام « پایان مطالعه جمعه 13/آبان/93 مشهد مقدس » لازم به یادآوری است که از دوستان و حتی عشقهای آدم خاطرات تلخ و شیرین زیادی می ماند ولی کتاب دوست و عشقی است که خاطره ی تلخی از خود بجا نمی گذارد مگر بعضی وقتها با بیان رنج دیگران … و من بر آنم که شروع آن همزمان با هفته ی کتاب سال 1393 می باشد ا ز رابطه ی سی و چند ساله ی خود با کتاب بنویسم وخاطرات این دوست مهربان را در این مکتاب ، مکتوب نمایم اگر توفیق رفیقم شود ... انشاءالله
[ دوشنبه 93/8/26 ] [ 1:30 عصر ] [ حسین میرزابیگی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |