در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من ) | ||
هیچکس آخر نفهمید این من دیوانه را هرکسی جوری نگه کرد خانه ویرانه را نیستی و هستم ، چه بودی در نبودت ای عزیز عاقبت ویران نمایم از غمت این خانه را کاشکی بودی و بودم در کنارت شادمان کاشکی بودی و می دادی صفا کاشانه را جان من برگرد که جانم بی تو از دست می رود ای خدا از من بگیر جانم ، مگیر جانانه را خال تو چون دانه بود و زلف تو چون دام دل پای در دامت نهادم تا بچینم دانه را آشنا بودیم ولی بیگانه ای از ره رسید کودکی کردی پسندیدی تو آن بیگانه را دیدی آخر دل نباید بست به هیچ بیگانه ای پس بیا هرچند دیر ، تیمار کن این دیوانه را 23/1/95 بیدوی
[ یکشنبه 95/9/14 ] [ 8:19 عصر ] [ حسین میرزابیگی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |